موضوعات مرتبط: تصاویرمذهبی ، حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 25 ارديبهشت 1394برچسب:عادتهای بد,عادت,بد,میهمان,صاحبخانه,حکایت, | 1:24 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

 





به فکر نمازت باش ، مثل شارژ موبایلت!






با صدای اذان بلند شو مثل صدای موبایلت!






از انگشتانت برای ذکر استفاده کن مثل صفحه کلید موبایلت!






قرآن را همیشه بخوان مثل پیام های موبایلت!





امام صادق (ع) فرمودند:

لا یَنالُ شَفاعَتَنا مَن استَخَفَّ بِالصَّلاةِ؛

هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت


موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:نماز, | 20:44 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

یکی از محافظان مقام معظم رهبری در خاطره ای گفت: یک روز که مقام معظم رهبری به کوههای اطراف تهران برای کوه پیمایی رفته بودند، با دختر و پسری دانشجو برخورد می کنند که به لحاظ ظاهری وضع نامناسبی داشتند.
آنها به یک باره در مقابل گروه ما قرار گرفتند و فرصت جمع و جور کردن و رسیدگی به وضع ظاهری خودشان نداشتند از رفتار آنها مشخص بود که خیلی ترسیده بودند واینگونه به نظر می رسید که آنها تصور می کردند که الآن آقا دستور دستگیری آنها را فورا صادر خواهد کرد. ولی برخلاف تصور آنها آقا با آنها سلام و علیک گرمی کرد و پرسید که شما زن و شوهر هستید؟(البته آقا می دانست)؛ آن پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواحه شد، واقعیت را گفت؛ و جواب داد خیرمن و این دختر دوست هستیم.
آقا ابتدا در باره ورزش و مزایای آن با آنها صحبت کرد و بعد فرمود : بد نیست صیغه محرمیتی هم در میان شما برقرار شود و شما با هم ازدواج کنید. آقا به آنها پیشنهاد داد که اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیائید، ومن هم آمادگی دارم که شخصا خطبه عقد شما را بخوانم. آن دو خدا حافظی کردند و طبق قرار همراه خانواده خود در همان تاریخ به محضر ایشان رسیدند .
آقا هم خطبه عقد آن دو را جاری کردند . با برخورد کریمانه ایشان این دو جوان مسیر زندگی خود را تغییر دادند آن دختر غیر محجبه به یک دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو هم به یک جوان مذهبی مبدل شدند.

موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 31 مرداد 1393برچسب:رهبر,دختروپسر,جوان,کوه,برخورد,محرمیت, | 14:24 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

شما فروختید و ما خریدیم!!!

 

بانوي محجبه اي در يکي از سوپرمارکت‌هاي زنجيره‌اي در فرانسه خريد مي‌کرد؛ خريدش که تموم شد براي پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار يک خانم بي‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

صندوق‌دار نگاهي از روي تمسخر بهش انداخت و همينطور که داشت بارکد اجناس را مي‌گرفت اجناس او را با حالتي متکبرانه به گوشه ميز مي‌انداخت. اما خانم باحجاب  که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چيزي نمي‌گفت و اين باعث مي‌شد صندوقدار بيشتر عصباني بشه !

بالاخره صندوق‌دار طاقت نياورد و گفت: «ما اينجا توي فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داريم اين نقابي که تو روي صورتت داري يکي از همين مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستيد! ما اينجا اومديم براي زندگي و کار نه براي به نمايش گذاشتن دين و تاريخ! اگه مي‌خواي دينت رو نمايش بدي يا روبنده به صورت بزني برو به کشور خودت و هر جور مي‌خواي زندگي کن!»

خانم محجبه اجناسي رو که خريده بود توي نايلون گذاشت، نگاهي به صندق‌دار کرد…
روبنده را از چهره برداشت و در پاسـخ خانم صندوق‌دار که از ديدن چهرهٔ اروپايي و چشمان رنگين او جا خورده بود گفت:

من جد اندر جد فرانسوي هستم…اين دين من است.اينجا وطنم…شما دينتون را فروختيد و ما خريديم.

 


موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 12 مرداد 1393برچسب:حجاب,اوروپا,اسلام,فرانسه,دین,فروختن,خریدن, | 1:43 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

مواظب شيطان باشيد

 

يكي از فاضلان واستادان حوزه علميه قم كه از ارادتمندان آيه الله كوهستاني است درباره مراقبه و توجه ايشان به نفس خود مي گويد اواخر عمر گران بهاي حضرت آيه الله كوهستاني بود براي تمديد كارت معافيت از مشهد مقد س به بهشهر آمده بودم و از آن جا كه عشق و شوق فراوان به زيارت آن روحاني وارسته داشتم خدمتشان شرفياب شدم گرچه چند سالي كه در رستمكلا محضر استاد بزرگوار حضرت آيةالله ايازي بودم توفيق ملاقاتشان كراراً نصيبمان مي شد و معظم له همديدارشان را زياد سفارش مي كرد اما اين ديدار آخر براي من و امثال بنده بزرگترين درس عملي بود. ايشان در عصر خودش عالمي بود عامل يعني ساده زيستي خاص خود را داشت و متعدي بود مدام يعني در عبادت خستگي ناپذير و در طهارت و تقوا زبان زد خاص و عام بود. در اين سفر ملاقات اقاجان طبق توصيه پزشكان معالج ممنوع بود لذا بنده از طريق آيةالله زاده حضرت حجه الا سلام والمسلمين آقا اسماعيل (دام مجده) كه فرزند صا لح و شايسته شان است به خدمت آن انسان فرزانه رسيدم  در بستر بيماري هم سير وسلوك ويژه اي داشت از ديدني هاي دنيا و شنيدني هاي دنيا دور بود. آن چه مي ديد و مي شنيد از سروش الهي و همايش اخروي بود.در اين ميان آن چه مشخص بود زبان گويا در ذ كر و ياد محبوبش در دل بود. قران تلاوت مي كرد و هنگامي كه به آيات انداز و تخويف مي رسيد ناله اش بلند مي شد و سخت مي گريست. در همان حال معنا و معنويت از ايشان نصيحت و پندي را درخواست كردم. آن بزرگ مرد فرمود: مواظب شيطان باشيد كه براي فريب دادن هر انساني آماده است فعلا عمري را سپري كردم و براي بقا در دنيا ديگر وقتي ندارم. آفتاب لب بامم تذكره امضا شد و اثاثيه و توشه را جمع كردم فقط منتظر قافله ام كه با كاروان آخرت همراه باشم با اين حال شيطان مي خواهد مرا وسوسه نمايد... صداي گريه آن راد مرد توحيد بلند شد. ايشان درس را به تمام معنا القا فرمودند دست آن عالم رباني را بوسيدم و مرخص شدم اما چند روزي نگذشت كه حوزه علميه مشهد در ماتم و تشييع جنازه آن عالم عامل عزادار و حضرت ثامن الحجج (عليه التحيات والثنا) مهمان عزيزي را پذيرا گرديد.
 
 

 


موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : پنج شنبه 9 مرداد 1393برچسب:شیطان,مواضبت,انصارالمهدی,امام زمان, | 16:22 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:

1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلّم) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم


موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:عزرائیل,دلش,سوخت,دونفر, | 18:43 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

روزي ابراهيم ادهم از بازارهاي بصره عبور مي كرد مردم اطرافش را گرفتند و گفتند: ابراهيم! خداوند در قرآن مجيد فرموده: «ادعوني استجب لكم» مرا بخوانيد جواب مي دهم شما را. ما او را مي خوانيم ؛ ولي دعاي ما مستجاب نمي شود.
ابراهيم گفت: علتش آن است كه دل هاي شما به واسطه ي ده چيز مرده است.
پرسيدند: آنها چه چيزهايي هستند؟ گفت:
1) خدا را شناختيد؛ ولي حقش را ادا نكرديد.
2) قرآن را تلاوت كرديد؛ ولي به آن عمل نكرديد؛
3) با پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم دوستي كرديد ولي با فرزندانش دشمني كرديد؛
4) ادعا كرديد با شيطان دشمن هستيد؛ ولي در عمل با او موافقت كرديد؛
5) مي گوييد به بهشت علاقه منديد؛ اما براي وارد شدن به ان كاري انجام نمي دهيد؛
6) گفتيد از آتش جهنم مي ترسيد؛ ولي بدن هاي خود را در آن افكنديد؛
7) به عيب گويي مردم مشغول شديد؛ ولي از عيب هاي خود غافل مانديد؛
8) گفتيد دنيا را دوست نداريد؛ ولي با حرص آن را جمع مي كنيد؛
9) مرگ را قبول داريد؛ ولي خويشتن را براي آن مهيا نمي كنيد؛
10) مردگان را دفن مي كنيد؛ اما از آنها عبرت و پند نمي گيريد.

موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:مستجاب,نشدن,دعا,چرا,چرادعامستجاب نمیشود,علت,مستجاب نشدن دعا,مستجاب نشدن,مستجاب شدن,دعا,انصارالمهدی, | 14:24 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است:

اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همهروزه عدهاي مي‌‌مردند.

روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.

مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم مي‌‌كنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.

اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.


موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:زیارت عاشورا,عاشورا,زیارت,اثر,انصارالمهدی,سامرا, | 14:22 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

در تفحّص شهدا، دفترچه یک شهید 16 ساله که گناهان هر روزش را می نوشت پیدا شد. گناهان یک هفته او اینها بود:
شنبه: بدون وضو خوابیدم.
یکشنبه: خنده بلند در جمع.
دو شنبه: وقتی در بازی گُل زدم احساس غرور کردم.
سه شنبه: نماز شب را سریع خواندم.
چهارشنبه: فرمانده در سلام کردن از من پیشی  گرفت.
پنجشنبه: ذکر روز را فراموش کردم.
جمعه: تکمیل نکردن 1000 صلوات و بسنده کردن به 700 صلوات.
دوستان ایامااسم خودمونو گذاشتیم مسلمان منکه واقعاازخوندن ایننوشته خیلی خیلی احساس شرمنده گی کردم حداقل دوستان ماکه نمیتونیم مثل اینهاباشم حداقل بیایم برای ظهور امام زمان دعاکنیم که که بلاخره چیزی هم ازمابربیادوفرج خودمون باشه تاکمی ازگناهانمون برداشته بشه

موضوعات مرتبط: شهدا ، حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 5 مرداد 1393برچسب:شهید,دفترچه,گمنام,بیتوتیه,تبیان,انصارالمهدی,16 ساله,گناهان,یادداشت, | 1:53 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

نقل است جواني نزد عالم رباني، حضرت آيةالله شيخ حسنعلي اصفهاني «نخودکي» آمد و گفت: سه قفل در زندگي ام وجود دارد و سه کليد از شما ميخواهم!      

قفل اول: دوست دارم يک ازدواج سالم داشته باشم؛

قفل دوم: دوست دارم کارم برکت داشته باشد؛

قفل سوم: دوست دارم عاقبت به خير شوم.

آيةالله اصفهاني فرمود: براي قفل اول، نمازت را اول وقت بخوان. براي قفل دوم نمازت را اول وقت بخوان. و براي قفل سوم هم نمازت را اول وقت بخوان!

جوان عرض کرد: سه قفل با يک کليد؟!

آيةالله اصفهاني(ره)فرمود: نماز اول وقت شاه کليد است.


موضوعات مرتبط: حکایات مفید ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 4 مرداد 1393برچسب:نماز,اول وقت,شاه کلید,ازدواج,پربرکت,انصارالمهدی, | 1:51 | نویسنده : محمدامین اسکندری ومهزیاراسکندری |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.